روزی روزگاری، در یک دهکده دورافتاده، یک کارخانه تولید کفش وجود داشت که توسط مدیری به نام آقای کامران اداره میشد. آقای کامران همیشه به عنوان مدیری موفق شناخته میشد، زیرا توانسته بود طی سالها کارخانه را از یک کارگاه کوچک به یک کارخانه بزرگ با بیش از ۲۰۰ کارگر تبدیل کند. اما با گذشت زمان، مشکلات زیادی در کارخانه به وجود آمد. بهرهوری پایین آمد، کارکنان شکایت میکردند و کیفیت محصولات نیز کاهش یافت.
آقای کامران که به شدت به موفقیت خود اعتماد داشت، فکر میکرد مشکل از کارکنان است. او بیشتر از گذشته فشار میآورد و انتظارات بالاتری از آنها داشت. اما هیچچیز بهتر نمیشد. یک روز، مشاور مدیریتی با تجربهای به نام آقای توکلی به او پیشنهاد داد تا روش مدیریتی خود را بازبینی کند.
آقای توکلی گفت: “گاهی اوقات مشکل در کارگران نیست، بلکه در روش مدیریتی است. شاید وقت آن رسیده که رویکرد خود را تغییر دهی.”
آقای کامران که از این حرف ناراحت شده بود، ابتدا آن را نادیده گرفت. اما با افزایش مشکلات، تصمیم گرفت به توصیهی آقای توکلی گوش دهد. او جلسات گفتوگوی آزاد با کارکنان برگزار کرد و متوجه شد که آنها احساس میکنند صدایشان شنیده نمیشود و کارشان بیارزش است. همچنین، برخی از آنها ابزار و آموزشهای لازم را برای انجام کارهای خود نداشتند.
آقای کامران تصمیم گرفت رویکرد خود را تغییر دهد. او به جای تمرکز صرف بر نتایج و فشار آوردن به کارگران، به نیازهای آنها گوش داد و آنها را در تصمیمگیریها مشارکت داد. او همچنین برای بهبود مهارتهای کارکنان، برنامههای آموزشی راهاندازی کرد.
پس از مدتی، تغییرات مثبتی در کارخانه دیده شد. کارکنان با انگیزهتر شدند و کیفیت محصولات نیز افزایش یافت. بهرهوری دوباره به اوج خود رسید و کارخانه به مسیر موفقیت بازگشت.
این داستان نشان میدهد که یک مدیر موفق باید همیشه آمادهی تغییر و بازبینی روشهای خود باشد و بداند که موفقیت تنها از طریق فشار و کنترل به دست نمیآید، بلکه گاهی نیاز به همدلی، گوش دادن و حمایت از کارکنان دارد.