فصل اول: روح‌های گران قیمت: چگونه ما به این نقطه در زندگی رسیدیم؟

زندگی این سؤالات را از شما می‌پرسد:

شما زندگی چه کسی را زیسته‌اید؟

چرا این همه ناکامی، خیانت و برآورده نشدن انتظارات وجود دارد؟

چرا بر این باورید که مجبورید چیزهای زیادی از دیگران و حتی از خودتان مخفی کنید؟

چرا به نظر می‌رسد زندگی سناریویی است که در جای دیگری نوشته شده است و در نوشتن آن کسی نظر شما را نپرسیده است؟

چگونه است وقتی همه چیز ظاهراً خوب پیش می‌رود، احساس خوبی نسبت به آن ندارید؟

از ما دعوت می‌شود تا نگرش متفاوتی نسبت به علائم ناراحتی‌هایمان پیدا کنیم. اولین تمایل طبیعی ما این است که این نشانه‌ها را سرکوب کنیم. اما باید یاد بگیریم که آن‌ها را به عنوان سرنخی برای آرزوهای زخمی روح، تفسیر کنیم. ما یاد میگیریم که نوعی اراده را که بررسی دقیق روزمره زندگی را ضروری می‌داند، پیاده کنیم. (من چه کار کردم؟ و چرا؟ این چیز از کجای من بیرون زد؟) ما قرار است درگیر دستورکار روح شویم، چیزی که مستلزم نگرشی فروتنانه و مراقبت دقیق می‌باشد. این برنامه مستلزم آن است که ما درک کنیم که زندگیمان حتی زمانی که پر از مشکلات بیرونی است، همیشه از درون تغییر می‌کند (یونگ به طرزی ناراحت کننده عنوان کرد آنچه که ما نسبت به آن بی‌توجه هستیم یا آن را به لحاظ درونی انکار می‌کنیم، به احتمال قوی به صورت سرنوشت بیرونیمان برای ما رخ می‌دهد).

افراد بسیاری را دیده‌ام که وقتی با پاسخ‌های ناکافی یا اشتباه به سؤالات زندگی، خودشان را راضی می‌کنند دپار اختلال روانی می‌شوند. آن‌ها به دنبال موقعیت، ازدواج، شهرت، موقعیت‌های بیرونی یا پول هستند و با این حال همچنان ناراحت و روان رنجورند، حتی وقتی به آنچه که دنبالش بودند دست یافته‌اند. چنین افرادی معمولاً در محدوده معنوی بیش از حد باریکی جای گرفته‌اند. زندگی آن‌ها محتوا و معنای کافی ندارد. اگر آن‌ها قادر باشند شخصیت‌های بزرگتری ایجاد کنند، روان رنجوری یا اختلال عصبی عموماً ناپدید می‌گردد.

این زندگی ما است نه زندگی کس دیگری، این که بعد از 30 سالگیمان ما تنها مسئول این هستیم که زندگیمان نهایتاً چگونه می‌شود.

گاهی اوقات متأسفانه متوجه می‌شویم که زندگی فرد دیگری را می‌زیسته‌ایم، که این ارزش‌های آن‌ها انتخاب‌های ما را هدایت کرده‌اند. با اینکه هرگز احساس خوبی به زندگی‌ای که داشته‌ایم نداریم، به نظر می‌رسد که این تنها گزینه‌ای است که داریم. حتی وقتی توجه و تحسین دیگران را داریم، به طرزی مرموز احساس می‌کنیم فریبکارانه عمل کرده‌ایم.

آگاهانه انتخاب نکردن یک مسیر تضمین میکند که روان ما مسیر را برای ما انتخاب خواهد کرد و اگر آگاهانه انتخاب نکنیم افسردگی یا انواع و اقسام بیماری‌ها به‌وجود خواهد آمد. با این حال وارد شدن به قلمروی ناآشنا، اضطراب را به عنوان همدم و همنشین دائمی ما فعال می‌کند. مسلماً توسعه روانی یا معنوی همیشه مستلزم ظرفیت بزرگتر درون ما برای تحمل اضطراب و ابهام است. ظرفیت پذیرفتن این حالت مشکل دار، کنار آمدن با آن و متعهد شدن نسبت به زندگی، محک اخلاقی بلوغ یا رشد یافتگی ماست.

ما اغلب انتظارات عظیمی داریم که شغل ما رضایت مندی را در زندگیمان فراهم خواهد آورد. اما هرچه قدر شغل ما برای ما مناسب باشد یا نباشد، در نیمه دوم زندگی اغلب متوجه می شویم که داریم برای شغلمان کار میکنیم. ما همچنین متوجه می‌شویم با وجود دستیابی به اهداف و دریافت چک‌های حقوقی بالاتر و برنامه 40 ساعت کار در هفته، رضایت مندی کمتر و کمتری از شغلمان داریم. ای کاش می‌شد روح را به این سادگی خرید. دورو برتان را خوب نگاه کنید، درونتان را جستجو کنید. صادق باشید. تا چه حد تمول مادی کارآمد بوده است؟ و به چه بهایی؟

زندگی‌ای که معنا را محدود کند باعث زخمی شدن روح می‌شود.

روابطی که در آن قرار است هر دو طرف بزرگتر شوند اغلب هر دو طرف را کوچکتر  می‌کند چرا که روح آن‌ها به واسطه آسیب‌ها یا ناراحتی‌های معمول و آشنای ناهماهنگی روزانه، محدود شده و ابراز می‌شود.

چه در حال حاضر در یک رابطه صمیمی باشیم و چه نباشیم، هر یک از ما نیازی عمیق دارد که حمایت قوی روح را احساس کند، این که احساس کند ما در خلق داستان الهی مشارکت داریم. همانگونه که یونگ در خاطراتش می‌نویسد: (بی معنایی، کمال زندگی را محدود می‌کند و در نتیجه مترادف بیماری است).

 

فصل دوم: تبدیل شدن به کسی که فکر می‌کنیم هستیم

وجود ما ناگزیر به جداشدن های تکراری و به فراق های رشد دهنده‌ی تکراری وابسته است، که حتی فراتر از جدایی از مکان قدیمی امن می‌‌رود. ترس از جدایی‌های بیشتر، ترس از ناشناخته ها، ترس از چالش بزرگ بودن ما را می‌ترساند. دائماً ترسیدن از زندگی نوعی اضمحلال معنوی است. از طرف دیگر خستگی مفرط باعث می‌شود که ما به واسطه صداهای نجواگونه اغوا شویم: عقب برگرد! بی‌خیالی طی کن! به احساساتت توجه نکن! مدتی کار را راحت بگیر… گاهی اوقات برای مدتی کوتاه و گاهی اوقات برای یک عمر و گاهی اوقات یک غفلت معنوی. با این حال راه به سمت جلو تهدید به مرگ است (حداقل مرگ آنچه آشناست، مرگ هر آنچه که ما بوده‌ایم).

رویارویی روزمره با این شبح‌های خرابکار ترس و بی‌حالی، ما را وادار می‌کند تا بین اضطراب و افسردگی انتخاب کنیم، چرا که هر یک به واسطه معضل انتخاب روزمره ایجاد می‌شود.

تمایل ما به سمت انتخاب‌های اشتباه یا پیامدهای ناخواسته، انرژی‌اش را از دو تعهد   می‌گیرد. اولی وسوسه ما برای باور کردن آنچه آرزو داریم باور کنیم و این فرض که ما همه آنچه که ما همه آنچه که لازم است بدانیم را در مورد خودمان و موقعیت میدانیم تا تصمیمات عاقلانه بگیریم. در واقع اغلب، ما آنقدر نمی‌دانیم که بدانیم به اندازه کافی نمی‌دانیم. هر کسی در سن 40 یا 50 سالگی که از بعضی از تصمیمات یا انتخاب‌‌هایش در دهه‌های گذشته پشیمان نیست یا کاملاً خوش شانس است یا اینکه ناآگاه مانده است.

زخم مربوط به اصالت وجود و برنامه‌ریزی روانی درک ما از خویشتن

سفر زندگی ما با یک جدایی دردناک شروع می‌شود، یک شوک عاطفی به سیستم ما که تقریباً هرگز به طور کامل از آن بهبود نمی‌یابیم. پیام اساسی‌ای که ما از این رویداد که آن را تولد می‌نامیم می‌گیریم، این است که ما از خانه اخراج شده و در دنیای ناشناخته با قدرت‌های ترسناک بسیاری سرگردان می‌شویم. ما همگی پیام یکسانی دریافت کرده‌ایم: (‌جهان بزرگ است و تو بزرگ نیستی، جهان قدرتمند است و تو قدرتمند نیستی، جهان قابل درک نیست، اما تو باید آن را به طریقی کشف کنی تا بتوانی دوام بیاوری). اگر حضور پدر و مادری مهربان و اطمینان خاطر دائمی در زندگی کودک وجود داشته باشد، بسیار در تعدیل شدت این پیام مفید و مؤثر است. همه ما به درجات مختلف دو زخم وجودی را تجربه می کنیم که روی بقیه عمرمان تاثیر می‌گذارد.

الف: زخم درماندگی

اولین دسته از زخم‌های ناگزیر وجودگرای کودکی را می‌توان درماندگی نامید. درماندگی به معنی تجربه ناتوانی اساسی ما در رویارویی با محیطمان است. این محیط درمانده کنننده ممکن است شامل حضور پدر و مادر سلطه‌ جو یا مداخله جو، فشارهای اجتماعی- اقتصادی، اختلالات بیولوژیکی، رویداد‌های جهانی و غیره باشد. در رویارویی با این درماندگی، پیام اساسی این است که فرد قدرت کافی برای تغییر دادن وضعیت موجود در جهان خارج را ندارد.

من افراد زیادی را دیده‌ام که با کسی که دوست نداشته‌اند، ازدواج کرده‌اند چرا که احساس کرده‌اند قادر نیستند به کسی که دوستش دازند نزدیک شوند یا به او برسند و می‌ترسیدند.

واکنش دیگر در برابر درماندگی در تلاش های مکرر ما برای (به دست گرفتن کنترل موقعیت) دیده می‌شود. کودکی که شدیداً مورد سو‌استفاده قرار گرفته است، در ابتدایی‌ترین شکل آن، ممکن است تبدیل به یک شخصیت ضد اجتماع شود: (جهان آسیب رسان و مهاجم است. باید ابتدا آسیب برسانی یا حمله کنی، در غیر این صورت به این به تو آسیب خواهند رسان و به تو حمله خواهند کرد).

ب: زخم ناکافی بودن

به ما می‌گوید نمی‌توانیم به جهان تکیه کنیم تا نیازهای ما را براورده کند. حتی ناکافی بودن خارج از حوزه پدر و مادر (مواردی همچون فقر) در ایجاد این حس کمبود نقش دارند.

من کودکان بزرگسال بسیاری را دیده‌ام که زندگی آن‌ها به واسطه تعارض بین فشار برای ازدواج با فردی که خودشیفتگی پدر و مادرشان را تقویت کند و شخصی که خودشان او را انتخاب خواهند کرد، دچار مشکل شده‌اند. این حرف بسیار ظاهری و دقیق است اگر فرد به تنهایی نمی‌تواند چنین تصمیم مهمی بگیرد، بنابراین اصلاً آمادگی ازدواج را ندارد.

 

 

فصل 3: برخورد خویشتن‌های افراد

او ترس شدیدی از مردن دارد چرا که هنوز نزیسته است. چیزی که در زندگی ضروری است، این است که دست از راضی بودن برداریم. این که درون خانه وارد شویم به جای اینکه فقط خانه را تحسین کنیم و دسته گل‌هایی اطراف آن آویزان کنیم.

روح‌ های قوی‌تر به دنبال درمان هستند ولی افراد زخمی‌تر  بیشتر به دنبال این هستند که کسی را مقصر جلوه بدهند.

موهبت شفا بخش افسردگی

نشانه‌هایی که به ما کمک می‌کنند تشخیص دهیم این فراخوان‌هایی که تجربه می‌کنیم چه هستند؟ احتمالاً رایج‌ترین یا متداول ترین آن‌ها افسردگی است. انواع مختلف افسردگی وجود دارد:

افسردگی بیولوژیک: عموماً در پیشینه خانواده‌ها وجود دارد. این نوع از افسردگی را می‌توان با داروهای ضد افسردگی جبران کرد.

افسردگی واکنشی:  مناسب فقدان‌های مهم در زندگیمان است و معمولاً از لحاظ شدت در تناسب با مقدار انرژی است ما در کسی یا چیزی که از دست داده‌ایم سرمایه‌گذاری کرده بودیم. فقط زمانی که این نوع افسردگی بیش از حد طول بکشد (بیشتر از چند هفته یا چند ماه) یا زمانی که به طرز اساسی با توایی فرد برای خوب عمل کردن در زندگی روزمره تداخل پیدا کند، تبدیل به بیماری  می‌شود. سوگواری تأیید صادقانه و ارزشمند انرژی است. اگر اصلاً سوگوار نباشیم این نشان دهنده این است که سرمایه‌گذاری انرژی حقیقی صورت نگرفته بود.

 

رابطه به عنوان میدان آتش

وقتی روان مضطرب می‌شود حیطه روابط صمینی تقریباً همیشه از تلاطمات رنج می‌برد. روابط صمیمی که خیلی‌ها ارزش والایی برای آن قائل هستند، دائماً گسسته شده و پراکنده می‌شود. روابط اغلب افراد را ناکام می‌گذارد، چرا که ما توقع بیش از حد از روابط صمیمی‌مان داریم. ما به‌ندرت متوجه می‌شویم که بار زیادی از طرف مقابلمان به ما تحمیل می‌شود یا از طرف ما بر آن‌ها و برای اینکه روابط زیر این بار سنگین دوام بیاورد، فرد نیاز به شانس، وقار، صبرو تعهدی عظیم نسبت به رشد شخصی است.

فرافکنی‌هایی که فرسوده می‌شوند و فرافکنی‌هایی که دوباره احیاء می‌شوند

به طرزی مشابه، ما در الگوهای بیمارگونه دیگر (آغاز یک رابطه نامشروع جنسی، تغییر علائق بیرونی، استفاده از مواد یا پرکاری برای از کار انداختن احساسات، افسردگی و تلاطم در رابطه) متوجه می‌شویم یک ویژگی مشترک وجود دارد: فرسایش یا شاید هم واژگونی فرافکنی به صورت نا‌خودآگاه است و بار معنایی دارد.

 

 

فصل 4: موانع تغییر و تحول

ترجیح می‌دهیم از بین برویم به جای اینکه تغییر کنیم.

ترجیح می‌دهیم که در ترسهایمان بمیریم بجای این که از لحظه اکنون فرارفته و اجازه دهیم توهمات بمیرند.

پیام محوری و فراگیر جهان به کودک این است (من بزرگم و تو بزرگ نیستی، من قدرتمندم و تو قدرتمند نیستی، اکنون راهی برای کنار آمدن با این واقعیت پیدا کن). بعدها در زندگی، برای غرور ما بسیار شکننده است که تشخیص دهیم که در سراسر دوران به ظاهر بزرگسالی، اسیر و برده این این الگوهای انطباقی بودیم. بیشتر ما تمایل داریم تقدیر را با سرنوشتمان اشتباه بگیریم. بین آنچه که زندگی به ما ارائه می‌دهد و آنچه قرار است بشویم. بسیار ضروری است که ما در مورد خودمان قضاوت نکنیم، چرا که نمی‌توانیم به خاطر تصمیماتی که در کودکی گرفته‌ایم خودمان را مقصر دانسته و سرزنش کنیم؛ اما بسیار مهمتر است که یاد بگیریم چه ایده‌های محوری مستقلی در کار بوده‌اند، تا همچنان اسیر و برده آنها نمانیم. بعد از میانسالی، ما حقیقتاً مستقل می‌شویم و از لحاظ اخلاقی و روانی مسئول هدایت سفر زندگیمان هستیم، نه تنها جهان بیرون بلکه روان ما، ما را مسئول خواهد دانست. در دنیای بیرون ما مجبور خواهیم بود با پیامدهای انتخاب‌هایمان سرو کار داشته باشیم و احتمالاً گندی که زده‌ایم را پاک کنیم، و در جهان درون، ما از ناراحتی رنج خواهیم برد، ناراحتی‌ای که از نقض کردن دستور کار روح بوجود می‌آید.

در دوره میانسالی شخص کم کم تشخیص می‌دهد که تکرار‌ها، جبران‌ها و برنامه‌های درمانی برای زندگی، ریشه در زندگی خودآگاه ندارند بلکه ریشه در پیشینه ناخودآگاه دارند. چنین کشفی همیشه غرور را از بین میبرد زیرا که ما همیشه فکر می‌کنیم افرادی مستقل و خودساخته هستیم، اما همواره بیشتر و بیشتر معلوم می‌شود که کسی هستیم که انتظار نداشتیم. ما فکر می کردیم کنترل زندگیمان را بدست داریم.

به جای اینکه مسئولیت هر اشتباهی که رخ می‌دهد را بپذیریم ادعا می‌کنیم که شانسمان بد است؛ کارمای ما (یا سرنوشت ما) بد است؛ ژن‌هایمان ایراد دارد و کس دیگری مقصر است.

یکی از رایج‌ترین راه‌هایی که ترس می‌تواند کنترل ما را بدست بگیرد گریختن ما از مسئولیت‌های شخصی است. ما اختیار یا اقتدار زندگیمان را به دیگران، ادارات معین، نهادها، سنت‌ها یا ایدیولوژی‌ها فرافکنی می‌کنیم و از تصمیم‌گیری درباره چیزی که واقعاً درباره ما حقیقت دارد اجتناب می‌کنیم.

دومین شبح خرابکار در پای تخت خواب زندگی بی‌حالی یا رخوت است. کشیدن پتو روی سر و دوباره خوابیدن و منتظر روز دیگر بودن و اجتناب کردن از مسئولیت زندگی خودآگاهمان همیشه اغوا کننده است. ما هر روز به واسطه چیزی که نمیدانیم به دیگران لطمه می‌زنیم و آن‌ها به نوبه خود به ما لطمه می‌زنند. عصر ما جایی که بی‌حالی و رخوت روح به واسطه افراد بسیار باهوش تجارت می‌شود و همه ما را با لالایی به درون خواب منطق و چرت روح می‌برد.

انسان برای کار خاصی به این جهان آمده است و این کار، هدف اوست. اگر آن کار را انجام ندهد، مانند این است که هیچ کاری انجام نداده است.

 

 

فصل ۵: نیروهای روانی درگیر روابط صمیمی

گاهی اوقات کاملاً فراموش می‌کنم که دوستی چیست و ناخودآگاه و دیوانه‌وار انرژی‌های غمگین را به هر سو می‌پراکنم. معمولاً وقتی به موسیقی گوش می‌دهیم در مورد چه چیزی است؟ در مورد عشق است، عشق و جست و جو برای کسی که باعث شود زندگی شما مؤثر باشد و معنا پیدا کند. آیا عشق عمیقترین و صمیمی‌ترین نیاز ما را برطرف خواهد کرد؟ کدام دوست خوش نیت وجود دارد که رویارویی با تاریکی را توصیه کند، به جای اینکه روش‌هایی برای گریختن از آن پیشنهاد کند؟ گریختن از تاریکی باعث خواهد شد در دستان کسی (در دستان هر کسی) قرار بگیریم…اما تاریکی فقط باعث رشد می‌شود. چرا در روابط خیالبافی وسواسی و مریض گونه وجود دارد؟ چرا ما در حالی که در تمنای شدیدی در رابطه هستیم، مکرراً روابط معدودی که داریم را تخریب می‌کنیم؟ بسیار ساده است که از دیگری ناامید شویم، به جای اینکه خودمان را مسئول بدانیم. دو دلیل اصلی ناهماهنگی در روابط عبارتند از: تحمیل کردن انتظارات بی‌جا روی یکدیگر و انتقال دادن کوله بار عاطفی گذشته به زمان اکنون، مواردی که باعث فشار آوردن بیش از حد روی یک رابطه جدید و ظریف می‌شود.

عوامل درونی درگیر در یک رابطه عاطفی

حداقل دو عامل پویای روانی در تمام روابط و در تمام اوقات حضور دارند، هرچند ممکن است در در درجات متفاوتی باشند. این دو عامل مشخصاً فرافکنی و انتقال نام دارند، پدیده‌هایی که روان درمانگر‌ها دوره می‌بینند تا آن را شناسایی کنند. اما معمولاً هیچ کس نسبت به سم یا زهر این دو فرایند واکسینه نشده است. تمام روابط با فرافکنی شروع می‌شود. در حالی که هر لحظه کاملاً جدید است. یکی از راه‌هایی که ما قادریم بدون اینکه مجبور باشیم خودمان را دوباره و دوباره خلق کنیم تا کارکرد درستی داشته باشیم، این است که به طرز انعکاسی تجربیات گذشته و دستور کار و درکارهایمان را به هر فرد جدید یا موقعیت جدید تحمیل می‌کنیم، این موارد فرافکنی هستند. متأسفانه وقتی به موقعیتی جدید و به فردی جدید با عینک قدیمی نگاه می‌کنیم، این خطر وجود دارد که ویژگی‌های منحصر به فرد آن را به واسطه تجربه تاریخیمان به درستی نشناسیم و واقعیت را تحریف کنیم.

دومین مکانیسم روان‌شناسی که در روابط مورد استفاده قرار می‌گیرد (انتقال) است. تکرارهای متعددی در روابط ما رخ می‌دهد و این روابط مربوط به تقدیر، دوباره و دوباره اتفاق می‌افتند و اغلب با درک غم‌باری از اجتنابناپذیزی و آشنا بودنی عجیب همراه است. به طور مثال کودکی که مورد آزار و اذیت قرار گرفته است ناخودآگاه به دنبال شریک سو‌استفاده‌گر و یا به دنبال کسی خواهد گشت که اصلا هیچ روحیه‌ای ندارد و به راحتی می‌توان آن را کنترل کرد.

حالت عاشق بودن از آنجایی که همچون مواد مخدر عمل می‌کند، خودآگاهیمان را سست می‌کند، رشد را به تعویق می‌اندازد و به عنوان دارویی خواب‌آور برای روح عمل می‌کند. کمال تنها از طریق رابطه با فرد دیگر به وجود می‌آید. رابطه‌ای که بدون آن ما هیچ چیزی نداریم که بخواهیم سر میز مذاکره بیاوریم. اگر ما فقط با (دیگری) صحبت کنیم، تمام چیزهایی که درون ما حل نشده و ناخودآگاه است را به او تحمیل می‌کنیم.

یک تعامل بلوغ یافته رابطه‌ای است که به واسطه آن هر دو طرف رشد کنند. عشق نتیجه برخورد فروتنانه با چالش‌هایی است که فرافکنی‌های بازداشته ما برای ما به ارمغان می‌آورد. به همین دلیل است که عشق نیازمند افراد بزرگ است نه بچه‌ها. بچه‌ها به صورت لحظه‌ای داخل عشق می‌شوند و از عشق بیرون می‌روند. افراد بزرگ می‌توانند روی موج‌های متلاطم زندگی سوار شوند و در جریان تحمل دو طرفه احساس دوگانه و ابهام همچنان رشد کنند. عشق از ما می‌خواهد که آزادی به طرف مقابلمان اعطا کنیم تا همانی باشد که عمیقاً هست. دقیقا همان گونه که در مورد خودمان این آرزو را داریم. عشق به مشارکت گذاشتن تنهایی‌مان با دیگری است.

آرزو و درد و رنج برادران دو قلو هستند. اگر ما ریسک عشق ورزیدن را به جان بخریم، همیشه در معرض درد و رنج عظیم نیز خواهیم بود (برای همین است که الهه عشق یک کودک است در حالی که مانند نوزادان لباس پوشیده است، تبرهایی به سمت افراد پرتاب می کند، تیرهایی که ممکن است قلب دیگران را سوراخ کند. عشق ورزیدن به طرف مقابل به معنی این است که یاد بگیریم ما نمی‌توانیم از آنها در برابر درد و رنج محافظت کنیم، همان‌گونه که آنها نیز نمی‌توانند مانع از درد و رنج ما شوند. ما همچنین خیلی زود یا دیر یاد خواهیم گرفت یکی از ما دیگری را از دست خواهد داد و همچنان کشف خواهیم کرد که ما (خیلی کم می توانیم خودمان را بشناسیم) هرگز واقعاً قادر نخواهیم بود معمای طرف مقابل را بشناسیم. حتی وقتی عادت‌های او، نقاط قوت و ضعف او را شناخته باشیم. ما از طریق ارتباط با طرف مقابل بیشتر و بیشتر خودمان را خواهیم شناخت.

رابطه بلوغ یافته مستلزم از خودگذشتگی است. البته منظور فقط از خودگذشتگی روزانه و کنارگذاشتن منافع خودمان در راستای خدمت به طرف مقابل نیست، اگر رابطه تنها در حد از خودگذشتگی باقی بماند، با اینکه می تواند یک فضیلت اخلاقی باشد، در این صورت باعث تلخ‌کامی و نفرت و در طول زمان باعث قربانی شدن فرسایشی خواهد شد. در روابط بسیاری از زوج ها یک نفر در برابر رشد طرف مقابلش مقاومت می کند، چرا که می ترسند انرژی های آن ها منحرف شده یا طرف مقابل در مسیری انحرافی حرکت کند.

 

 

فصل 6: خانواده در نیمه دوم زندگی

چیزی که معمولاً بیشترین تأثیر روانی را روی کودک دارد زندگی نزیسته پدر و مادر است.

آنهایی که روابط عاشقانه و حمایتگر در خانوادشان تجربه کرده‌اند نیاز ندارند در حسرت چیزی که تجربه کرده‌‌اند باشند، چرا که آنها هم اکنون یک پایه و اساس درونی شده ثابت و نیرو بخش را برای بودنشان حمل می‌کنند. همه خانواده‌های شاد به لحاظ‌های مشابهی شاد هستند، در حالی که خانواده‌های ناشاد، هر یک منحصر به خودشان برای ناشاد بودن را دارند.

بزرگترین باری که یک فرزند باید به دوش بکشد، زندگی نزیسته پدر یا مادرش است. بسیار اتفاق می‌افتد که میبینیم بار قرار داده شده روی دوش کودک، تقلیدی از ارزش‌های پدر و مادر و دست یافتن به هدفی مشخص است. چه این هدف وارد شدن به مدرسه‌ای خاص باشد و چه ازدواج کردن با فردی خاص یا پیدا کردن شغلی خاص. اگر کودک به نحو دیگری عمل کند، احساس   می‌کند به واسطه ناکامی یا احساس گناه دچار فساد شده است و اگر کودک با انتخاب‌های بیان شده یا ضمینی پدر و مادر همراه شود، در این صورت او به زیستن زندگی فرد دیگری منحرف شده است.

چه معضل وحشتناکی پیش روی کودک است: (پدر و مادرم را از خود خوشنود سازم و از درون بمیرم. یا اینکه سفر مجزای زندگی‌ام را آغاز کنم و عشق آن‌ها را از دست بدهم). بسیاری از افراد، سال‌ها پس از آن که تصمیمات حیاتی‌شان را گرفتند، این تحریف معنوی درباره خودشان را تشخیص می‌دهند. چنین درخواستی برای اطاعت را در پایان نمی‌توان (عشق) نامید، چرا که این مورد عمیق‌ترین نوع لطمه به کسانی است که ادعا می‌کنیم که دوستشان داریم.

فردی که در نیمه دوم زندگی قرار دارد در حال بزرگ کردن نوجوانان و به طور هم زمان مراقبت از پدر و مادرش است هر چند مشتاقانه به این مسئولیت‌ها بپردازد متوجه خواهد شد نیازهای رشدی خودش مورد غفلت قرار گرفته است. تنها راهی که از طریف آن فرد می‌تواند مانع از دلخوری شود این است که تلاش کند همه مراقبت‌های بالا را به طرزی آگاهانه انجام دهد و وقتی را به خودش اختصاص دهد. بی‌توجهی دراز مدت به خویشتن جایی خود را نشان خواهد داد. شاید در بیماری فیزیکی یا افسردگی یه به طرزی معمول‌تر، در زود‌رنجی که در واقع خشم ابراز نشده است. ایجاد توازن بین نیاز خود فرد به آزادی و رشد شخصی و نیازهای دیگران کار دشواری است. ایجاد کردن این توازن هرگز کار آسانی نیست اما عدم تلاش برای انجام این کار تضمینی برای خستگی مفرط، دلخوری و افسردگی است که در واقع خشمی است که از درون منعطف شده است.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *