تئوری اسب از یک ضربالمثل قدیمی سرخپوستان آمريکا نشات می گیرد که می گوید:
“وقتی ديديد اسبتان مرده، پياده شويد.”
شاید گمان کنید که اين ضربالمثل بيان بدیهيات است، با اين وجود، کافيست کمی به نحوه مدیریت خودمان یا شرکتها و سازمانها و بنگاه های اقتصادی اطراف خود نگاه کنیم.
متاسفانه اسب بسیاری از شرکتها و سازمانها مرده است!
به عبارتی این شرکت ها و سازمان ها یا عملا ورشکسته هستند و یا به ارائه محصولات و خدماتی مشغولند که دورهُ آن ها گذشته و مشتريان از آنها استقبال نمیکنند.
اما در کمال شگفتی بيشتر آنها بهجای پياده شدن از اسب مرده، کارهای عجيب ديگری میکنند،
به عنوان مثال؛
تازیانه جدیدتری میخرند و آن را محکم تر بر اسب مرده می نوازند!
اسبسواران را عوض میکنند!
کميتهای برای بررسی نحوهُ بهبود عملکرد اسب مرده تعیین میکنند!
به ديگر کشورها ماموریت میروند تا ببینند چرا اسب آنها عملکرد بهتری دارد!
استانداردها را پایین میآورند تا اسب مرده را هم شامل شود و اسب مرده را در طبقه جدیدی به نام “زنده بیتحرک” دستهبندی میکنند!
پيمانکاران برونسازمانی میگيرند تا بلکه بتوانند اسب مرده را برانند و در نهایت هزینه این کار را از بودجه شرکت یا سازمان پرداخت می کنند!
چند اسب مرده را همزمان به کار میگيرند تا بلکه حرکت و تحولی ایجاد شود!
بودجه و آموزش بيشتری برای بهبود عملکرد اسب مرده اختصاص میدهند!
با کمک آمار اعلام میکنند که چون اسب مرده غذا نمیخورد، هزينهها کاهش یافته، پس اگر صبر و تحمل کنیم، در آینده، سود افزايش خواهد یافت!
عملکرد اسب مرده را عادی و عملکرد اسبهای ديگر را خارق العاده تصور می کنند پس دلیلی بر انحلال یا تغییر بنیادین نمی بینند!
علیرغم فقدان کارایی، بهره وری و سود، حقوق هیات مدیره اسب های مرده را افزایش می دهند تا انگیزه مدیران را حفظ کنند!
و در یک کلام، هزینه اسب مرده را ده ها برابر می کنند چون بدیهیات را نمی بینند یا نمی پذیرند یا فکر می کنند وضعیت موجود را حفظ کرده اند!
تئوری اسب مرده معادل این است که در اقتصاد رفتاری تحت عنوان خطای هزینه هدر رفته یا خطای هزینه از دست رفته Sunk cost fallacy به گوشه ای از موضوعات این نینی پرداخته می شود.
و یادآوری میکنم ضرب المثل زیبای خودمان را فراموش نکنیم که می گوید:
” جلو ضرر را هر موقع بگیریم سود کرده ایم. “